.....................




مرا ببوس و
در هجومِ وحشیانه‌ی خیال لب‌هایت
بر شاهرگِ گردنم
و رقصِ انگشتانت بر تنم
دل را به جنون ببر
و سپس
غرق کن این تنِ عصیانِ سرکش را
در عظمتِ دریایِ آغوشت
شاید آرام بگیرم
من دوست دارم
كوتاه بنويسم
كوتاه حرف بزنم
مى دانى
حرفهاى كوتاه
بيشتر در ذهن آدم مى مانند
مثلا كوتاه بگويم
دوستت دارم
و خدا مى داند
كه اين خودش كلى حرف است
من از عمیق‌ترین نقطه‌ی قلبم دوستت دارم
عمیق‌ترین نقطه‌ی قلب میدونی کجاست اونجایی که هیچکسی برام شبیه تو نیست
اونجایی که خاطره‌ ای با تو ساختم و اونجایی که راجع بهت با هیچ
کسی جز خدا حرف نمیزنم اونجایی که دلم نه شبیه تو و نه بهتر از
تو رو بلکه فقط بودن با تو رو میخواد
بسيار سخت است به زبان آوردن حس قلبی‌ام
چه شد که آمدی
و تمام مرا تصرف كردی و صاحب قلب و روحم شدی هر روز بيش از پيش به اين راز پی ميبرم
كه تو دنيای منی من برای تو و روزی ما برای هم
باشیم و چه قشنگ است اين عشق من و تو و خیال بودنت به زندگیم معنا میدهد من هیچم و تو در تمامِ هیچِ من همهِ ای
باور کن تمام من شدی و برای همیشه
دوسـت داشتنـت
نه خیــال اســـت
نه آرزو
تنها قصه درازیست
ڪه پایان ندارد
هنوزم متِفـــاوِت ترین و با نَمـــک ترین
هیجان زندگیــــم روبرو شدن و دیدار ناگهانی
با توعهِ



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 20 / 10

و ساعت 10:45 بعد از ظهر


سلام احسان جونم مواظب خودت باش دوستت دارم ای کاش آقای یراحی استوری و پست نذارند خیلی مرده خیر نبینند


دلتنگم و خیال ِ تو پونہ‌ای خشک است
در دستانم کہ هر چہ بیشتر
خُردش می‌کنم عَـ.ـطرش بیشتر
زندگی ام را بر می‌دارد
آہ لعنتی جان چشمان وحشے ات آنقدر زیباست ڪه
عشق را هر لحظه
در دیدگانم
بہ تصویر مے ڪشد
و هر چہ بیشتر صدایت مے ڪنم
نگاهت دلم را
عجیب مے لرراند
انگار لحظہ هایم غرق در روے توست
و جنون
در من جوانہ مے زند
بدان ڪہ من
الفباے عشق را
از تڪرار نام تو آموختہ ام
شب برهنه و عریان
میخزد درون بسترم
هم آغوشی تیغ و دیبا
ماحصلی جز خیالی محال در بر نخواهد داشت
و اینچنین است
که هر شب من در تو می میرم
و هر صبح
تو در من
از نو
زاده میشوی
حدیث شب را
از چشمان تو می‌خوانم فرصتی نمانده
فانوس
خیالم
رهسپار با تو بودنست
تمام خنده هایم را نذر کرده ام
تا تو همان باشی
که صبح یکی از روزهای خدا
عطر دستهایت دلتنگی ام را به باد می سپارد
یه تعریف قشنگی از دلتنگی شنیدم دلتنگی یعنی صدای کسی که دوستش داری رو بشنوی
ولی وقتی سرتو برگردونی
کسی رو نبینی همینقدر غم‌انگیز
????نازِ معشوق
ڪَــران است
خریدن بلدے غزل از غـم بنـویسند شنیـدن 
بلدے در میانِ همہ خوبانِ جهان باشے اڪَـر تو بڪَـو جُـز رُخِ دلدار
ندیدن بلدے????



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 19 / 10

و ساعت 10:4 بعد از ظهر


سلام احسان جونم چقدر ناراحت شدم آقای یراحی حکم اش چه تلخ اومده خدا خودش رحم کند الهی خدا حفظشون کند


تنِ عریانِ شب
در زیرِ چادرِ آسمان
حکایت غریبی را روایت میکند حکایتِ عریانیِ اندیشه ی من
در مآمنِ حضورِ تو
قــرارِ مــن بــا تــو هـرشـ✨ـب
پشــتِ پــرچینِ آغــــوش
راس نقــطه ے عــاشــــقــے
خاطرت را که ورق میزنم
غزل عاشقانه هایم
آغاز میشود و باز دلبریهایت وابسته ام میکند
انگار عشق تو گریبانم‌ کرده است
هی افسونگر کجای این سرزمینی که
اینقدر دلتنگ توام
عزیزِ لحظه های من دلم شانه های امن تو را میخواهد
چه کنم دل است و کارش عاشقی
عشق کاری کرده
به هر بهانه ای هوای تو را کند
من
به تو مربوطم
طوری‌که اندوه به شب
طوری‌که صدای بنان به حاشیهٔ غروب
طوری‌که آن قناری زرد غمگین به شاملو
بی‌آنکه هیچ‌کدام
دلیل قانع‌کننده‌ای داشته باشیم
دقیقا میخوای بدونی کجای زندگیمی ببین تو دقیقا دقیقا همه‌جای زندگیمی رو درو دیوار اتاقمی
تو هوایی که نفس میکشم
تو مغزم
تو قلبم
خیالم
خوابم
تو نقاشیام
تو نوشته هامو و شعرامی
همه‌جا ببین همه‌جا
مقابلِ نقــاشِ تقدیـر ایستادم
و بدنیـا خندیدم و اینگونه زیباتربن نـماد انـدوه عشق به تصویر ڪشیده شد



:: برچسب‌ها: دلنوشنه غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 19 / 10

و ساعت 10:2 بعد از ظهر


سلام احسان جونم عزیز قلبم شبت خوش دوستت دارم مواظب خودت باش از این راه دور میبوسمت

خیال بوسه هایم را
هدیهء لاله های
بوسیدنی گوش هایت
ڪرده ام
به خوبی مراقب حسم باش
ڪه خوب به تو می آیند
و تو بے حد و حصر زیبایی
و من برای زنده ماندن
به تو
و نیز به گرمای نگاهت
محتاجم زیبای جان نشین
معشوقانه بتاب
که من تو را عاشقانه
مشتاقم
تا تو
فاصله‌ها دروغ‌اند کافی‌ست آغوشی بگشایی
از عشق
تا من
سیمایی از آینه‌ی چشمهایت
بیرون بزنم ای همه‌ی بسترگاهِ آرامش‌ام
من یک عاشقانه ام از جنس بوسه
که هر شب از زیر عقربه های تکرار با بوسه ای
عاشقانه
سر می خورم
روی موهایت
روی دستهایت روی گلبرگهای تنت
درست
مثل باران
از رویایی
به رویایی دیگر
شب است می خواهمت بیشتر از هر خواستنی
می خواهمت پر عطش تر از هر بوسه ای
می خواهمت لذت بخش تر از هر آغوشی
می خواهمت شیرین تر از هر جانی می خواهمت چیزی شبیه به هوا چیزی شبیه به نفس چیزی شبیه به پرواز چیزی شبیه به خداااا
در بند بند وجووودم
از تو ممنونم
ڪه به من یاد دادی
ڪسے ڪه ماندنے نیست
به زورِ عشق نمے ماند تو یادم دادی
آدمها نقطه ضعفت را كه بفهمند
شروع ميكنند به لذت بردن تو يادم دادی
ڪه مردن ربطے به سن و سال ندارد مردن فرديست آن گوشه هاے قلبت كه وقتے نباشد تو هم ديگر نيستی



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 17 / 10

و ساعت 10:11 بعد از ظهر


سلام احسان جونم خوبی عزیز دلم الان داره بارون میاد جایت خالی دوستت دارم قلب زندگیم مواظب خودت باش

????????????☔️????
من دلم روشن است
روزى تو از راه ميرسي و كوچه بوى عطر تو را مي‌گيرد
ديوارها گل مي‌دهند پنجره‌ها عاشق مي شوند
و خانه‌ام خوشبخت آن روز
براى تمام خستگي‌هايم يک صندلي روبه‌روى تو كافیست
هر چقدرهم که ازهم دورباشیم
توبدترین‌حالتم
تورو برای خودم تجویز میکنم‌ تو تنها مسکنی‌هستی که
ازراه دورم اثرمیکنی
هر شب
دوست داشتنت
شکل دیگری ست
یک  شب
میانِ غزل واژه می‌شود
یک  شب
میانِ گریه بغل
یک  شب
میانِ خنده سکوت
با خیالت می خندم
و من متقاعد می شوم
جهان در فنجانی قهوه
با خیال کسی که دوستش داری خلاصه می شود
مخاطبِ خاصِ من
چشمانِ زیبایت
        فقط مالِ من است
آرام بغلم ڪن وبگودوستت دارم
بگذارشرابِ لبهایت
لابلاے قلبم پاشیدہ شود
وماهیِ قلبت
بہ قلابِ عشقم
نظرڪنی
عشق به تو دقیقا برام مثل همون لحظه ی هستی که شارژم یه درصده و به موقع میرسم خونه و گوشیمو میزنم به شارژ مثل آخرین تیکه ی پیتزا مثل بوی خاک بارون خورده مثل آخرین زنگ مدرسه روز پنج شنبه مثل استرس اولین قرار مثل قدم زدن رو ماسه های ساحل مثل حسی که وقتی وارد مغازه لوازم تحریری میشی و یه عالمه چیزای قشنگ میینی مثل حسایی قشنگی که هر بار تجربشون کنی هیچوقت برات تکراری نمیشن
????هر شب به کوی عشق تو سر می زند دلم
خود را چه عاشقانه به در می زند دلم
وقتی که میروی تو شتابان ز پیش من
بی تاب و تب به سینه و سر می زند دلم????



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 16 / 10

و ساعت 10:34 بعد از ظهر


سلام عزیز جانم خوبی احسان جونم قربونت برم با استوری و پست گذاشتنت راستی از آقای یراحی چه خبر حالشون


عاشقانه های
دل‌انڪَیزی
زیر زبان توست‎‌‌‎‌‌‍‌‌
وقفل‌هاے نهان بر دهانت
با ڪلیدِ بوسه‌هاےِ آتشین می‌ڪَشایمش
چنان می‌بوسمت
ڪـه هر دو ڪَـرم و
؏ـاشقتر شویم
تو از
بوسه‌هاے ِداغ من
من از
ترنم ؏ـاشقانه‌ تو
فصل فصلِ توست
که
با آن پیراهن سبزت
آماده باشی بیایی به دیدارم
با چند شاخه گل مریم دلم میخواهد
شانه به شانه زیر برف هایی که ستاره ستاره
روی سرمان می بارد
با تو تمام دی را قدم بزنم
 ‌ ‍ و هرشب آتش‌عشقت
میان دلم شعله ڪشد و من در ڪوچه‌هاے خیالت
با آرزوهایم قدم بزنم و همراه زمستان می‌ڪَریم اے ڪاش لبخند روشنت
بر آسمان تیره‌ے قلبم می‌تابید و من نزدیڪ‌تر از پیراهنت بودم به عطر جانت آغشته‌ام می‌ڪردے
  و آتش لبانت
        وجود یخ زده‌ام را
                    خاڪستر می‌ڪردی
آنقدر جای خالی‌ات اینجاست
که کنارم دراز می کشد
برایم قصه می گوید
سر بر شانه ام می گذارد
و گاه باهم گریه می کنیم
آن قدر به نبودنت عادت کرده ام
که اگر یک روز بیایی
دلم برای جای خالی ات تنگ می شود
نگاهت
صدایِ قشنگی دارد
بدون کلامی
جویایِ حالت می شوند
بدون کلامی
دوستت دارم را می گویند بدون کلامی
آرامش و اطمینان را
به قلبت بر می گردانند
نگاهت
صدایِ قشنگی دارند
دُرست مانندِ عشقت
????خوش به حالم که تو خورشیدِ زمستانِ منی
گل زیبایِ غزل خیزِ گلستان ِ منی
عشق ای آنکه قلم حولِ تو میچرخد و بس
تو همان راحتِ روح و نفس و جانِ منی
‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎تو چسب روی زانو های زخمی منی
تو نور توی زندگی تاریک منی
تو امید بین همه‌ی حسای بدمی
تو آرامش موقع مشکلاتمی
تو مخفیگاه و پناهگاه منی????



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 16 / 10

و ساعت 5:38 بعد از ظهر


سلام احسان جونم خوبی عزیزم بلز فاجعه کرمان چقدر غم انگیز هست پرپر شدن آدم‌های بی گناه تا به کی ظلم غم

از تو می نویسم
در زمستانی ترین فصل
واژه ها آنچنان شکوفا می شوند
گویی بهار را به ارمغان آورده اند
خیال خلوت آغوشت
بهاری است که بذر بوسه هایم را
بر لبهایت میکارم
تا در خرمن عشقت
میوه های سرخ و آبدار تنت را
مال خود کنم
برای همیشه
و من امشب
شانه ای می خواهم که مرهم
دردهایم باشد
با موهای پریشان به مصاف آغوشم بیاید
سر بر سینه ام بگذارد
آرام روبرویم سر خم ڪند
با یک بوسه ی آبدار ، لبهایم را جان بخشد
و آنچنان بغلم کند
که چهار ستون دلم عاشقانه بلرزد
هاااای
سوگلی بوستان احساسم
کجایی
به چه مانند کنم خلوتِ آغوشِ تو را به یکی بسترِ گل‌ به پرستشگه عشق
ےابه خلوتگهِ جان ها که غم از یاد برد
به نفس هایِ بهار ےابه یڪ خرمنِ یاس
که شمیمِ خوش آن را همه جا باد برد به چه مانند کنم من ندانم
به نگاهے تو بگو
به چه مانند کنم
شبیه لذت کشف مروارید در ساحل بکر آغوشت نبض زندگی در من
عاشقانه می زند
خیال ‍ ‍ داشتنت
مثل هوای برفی
صبح خیلی زود
مثل نم نم بارون جاده شمال
مثل خواب بعد از ظهر
مثل عشق های یواشکی
مثل خوردن یه فنجون قهوه ی داغ
تو هوای زمستونی
مثل برگشتن آدمی که
سال ها منتظرش بودی
آی میچسبد
مثل یک عاشق دیوانه که زنجیر شده ست????
دل دیوانه ام از عشق دگر سیر شده ست
شده تبخال به لب واژه تب دار سکوت
حرفای دل من بغض گلوگیر شده ست
خنده هایم همه از تلخی کامم هستند
قهقه مستی من باز فراگیر شده ست????



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 14 / 10

و ساعت 10:35 بعد از ظهر


باز شب شد
یاد تو در من موج می زند
باز شب شد
من خاطراتت را زیر و رو می کنم
برایم سخت می گذرد
از آنچه فکر میکنی سخت تر
باز شب شد و من باز
تو را در دل می ُسرایم
تو را واژه به واژه می ُسرایم
تو را خط به خط می خوانم
از ُسرخی لبت گرفته تا آن چشمان زیبایت
تنها در خلوت اتاق
با هر چیزی می شود حرف زد
با میز
با گل های شمعدانی
با هرچه که هست اما من دیوانه ام میان این همه هست
با تو حرف می زنم که نیستی
نزدیک تر بیا دوست داشتنت را بر دهانم بگذار
لبخندی  بر گونه های خورشید بپاش
با چشم هایت نوازشم کن
نزدیک تر بیا تکرار کن مرا
می خواهم لبانت را مزه مزه کنم
عشق با تو شیرین است
تو قند مکرری
میخواهم
نهایت ؏شـق را
در تو بجویم در هواے تو در آغوش تو
    و شاید همینجا در
قلب تو
فکر نکن
زمستان انتهای عاشقانه هاست
من از تو نمی گذرم
و تمام سال
عاشقانه هایم را وقف علاقه ات می کنم
تا باورت شود
عشق را تنها
از چشمان تو می خواهم
شبم به فکر
که شاید تو را به
خواب ببینم
زهی تصور باطل که بی تو
خواب ندارم
تو با عشق مو نمی زنی درست شبیه سیبی که از وسط دو نیم شده است ولی نه تو شیرین تری خوش آب و رنگ تر وسوسه آلودتری و
تنهاتر از من
سایه ی دختری ست
با شاخه گل سرخی خشک شده
در گره ی مشتهای لرزانش
که هر شب
کافه های شهر را به دنبال 
تو میگردد که سالها پیش
آرزوهایش را در مردمک
چشمانش جا گذاشته



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 13 / 10

و ساعت 11:27 بعد از ظهر


دوستت دارم احسان جونم چقدر خوب میشد عکسی از مامان مریم عزیزت میذاشتی که روی ماهش رو ببینم


به حوالی عشق که رسیدی
دل دل نکن بگو دوستت دارم این تنها بلای قشنگیست که به سرت خواهد آمد
این هوا
یک فنجان چای داغ را می‌طلبد
و بوسه‌ای که به آغوش تو ختم شود
این هوا
آغوشی بی رفت
و دستانی مطمئن می‌خواهد
چیزی از جنس آرامش
و صدایی آشنا این هوا
چیزی جز بودنت را نمی‌خواهد
واژه بهانه بود
با بند بند وجودم هر شب نوشتمت
خواندے
ورق زدے
حواست به پاورقے ها نبود من پای هر ورق عاشقت شدم
ﺩﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕـــﺮ ﻫﻮﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ
ﻭ ﮐﻤﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ
ﺩﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕــــﺮ و ﯾﺎﺩت همیشه ماندنی ست
راز چشمانت چیست
که هم آشفته ام می کند و هم آسوده وقتی با نگاهی
از خود بیخودم می کنی
صدای تاخت اسبان مهربانی را
از دل سیاهی چشمانت می شنوم
می تازند و می آیند
تا در امتداد نگاهت
سایبانی از آرامش بسازند
شبیه لذت کشف مروارید در ساحل بکر خیال آغوشت نبض زندگی در من
عاشقانه می زند



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 13 / 10

و ساعت 4:2 بعد از ظهر


از طرف من صورت ماهشون رو ببوس از طرف من ازش تشکر کن که چنین پسری بدنیا اورد که من ۱۴سال عاشقش بشم

یه چیزی خیلی عجیبه و برام خیلی سواله
چجوری میشه یه آدم یه شبه تو قلبت بشینه
تو مثل یه اتفاقی اتفاقا تورو میخوام
نمیشه این رابطه عزیزم که پنهونی بمونه
فرق داری تو عشق ابدو یه روز منی
شب و روز منی الهی دورت بگردم
تو فرق داری تو یه تیکه از جون منی
همه جوره یعنی تا آخرش با تو هستم
یه مرواریدی وسط صدف قلبم
با تو میخندم ولی با بقیه سردم
آخه چشمات یه جوری قشنگه
مثل یه نقاشی رنگ و وارنگه
فرق داری تو عشق ابدو یه روز منی
شب و روز منی الهی دورت بگردم
تو فرق داری تو یه تیکه از جون منی
همه جوره یعنی تا آخرش با تو هستم

آهنگ اتفاق نیواد



:: برچسب‌ها: حافظ ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 13 / 10

و ساعت 3:29 بعد از ظهر


احسان جونم برای روز مادر برای مامانت چی خریدی من برای مامانم چادر مخمل خریدیم


شب بخیرهایم را
براےت بوسه بوسه گلستان می‌ڪنم تو فقط مرا عاشقانه تڪرار ڪن تا عطر بهار نارنج
دوستت دارم هایم
را طورے برایت پیله پیله پروانه مے ڪنم
ڪه تا خودِ شب من باشم و تو باشے و
فداے تو شدن
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎ من
عاشقانه ی توام هر شب در آغوش باد
مرا، فریاد بزن بیدار می شوم با یک بغل از تو در جانم
دوست داشتنت تمام نمی شود با هر نفس درونِ من متولد می شوی
هَمین كه میدانم
كسى شبیه تو نیست چقد دلهُره‌ آورتر از
نبودنِ توست
تو سرزمین ِ منی
در چشم های بلوطی ِ تو هاله های سبز
تو بزرگ زیبا پیروز
تو حسرت ِ دور و نزدیک ِ منی
خیال بوسه هایت کاری بود
و بوسه ی روی گردنم
از همه کاری تر زخمی عمیق
روی شاهرگ دوستت دارم
من با هر نبض عاشقانه ای
می میرم و نمی میرم
جان کَندن خاصیت عشق است
حتماً كه نبايد كلمه‌ىِ دوستت دارم را به زبان آورد اصلاً دوست داشتن گُفتن نمى خواهد فهميدن مى خواهد من با صُبح بخير وشب بخير گفتن ها مواظب خودت باش گفتن ها با نگرانى هايم دلتنگ شُدن هايم حسادت هاىِ لو رفته اَم براىِ لحظه‌اى ديدنت و آن خنده هاىِ از تهِ دل در زمانِ با تو بودن بارها و بارها فريادزده اَم دوستت دارم دوستداشتن را فقط بايد فهميد
تو را دوست دارم‌بیش تر از یک نگاه معمولی بیش تر از گرمای خورشید برای زمین بیشتر از حس سرمای شب زمستانی که یک آدم برفی دارد و بیشتر از خاک برای گل‌های خانه‌ی مادر بزرگ من حتی تو را بیشتر از آب برای ماهی قرمز سفره‌ی هفت سین خانه‌ام دوست دارم حتی بیشتر از ارتفاع برای یک پرنده ی مهاجر و این گونه خودم را جای همه جا می زنم تا بدانم دوست داشتنت چگونه است اما زمانی که خودم را
جای گل ماهی و پرنده می‌گذارم دلم برای داشتنت بیشتر تنگ می‌شود و حالا خوب می‌دانم دوست داشتنت یعنی چه
????????????



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 12 / 10

و ساعت 4:54 بعد از ظهر


سلام احسان جونم خوبی عشق بهترینم روز مامان مریم گل ات مبارک‌الهی ۱۰۰۰ ساله شود همراه با سلامتی و شادی


نشسته ام بر بام شب
از ذهنم فقط تو میگذری
نشسته ام و
ستاره ها را رصد می کنم
کاش امتداد نگاهم
به ستاره ای برسد
که تو به آن چشم دوخته ای
تصميم گرفتم
هر شب عشق را از چشمهايت
شروع كنم و خیالت فرو می‌ریزند دیوارهاے شرم و شڪوفه هاے سُرخ
پیــچَک وار
ریشه می‌دوانند
بر گونہ‌هاے رنگ پریده‌ام تا نبض ِ تپنده‌ء احــــساسم ســــــازے شود
براے یک عاشقانہ‌ء دونفره
براے خودت و خـودم
زادگاهِ من عشق زرینِ توست
و من با ورق ورق خاطره ات زندگی کرده
اجازه بده اینبار از خیالت
شالی ببافم که
مرا از گزندِ نبودت
محفوظ بدارد
برقص کمی به سازم بگذار دورت بگردم آخر من قول دوره دنیا را داده ام
به این دل
تُ
هدیه ای بودی
که خدا به من داد
بدون آنکه آرزویت کنم
تو‌ شبیهِ‌ آرامشی شبیهِ‌ آخرین‌ بازموندِه‌
از‌دوست‌داشتنی‌هایِ‌دنیا تو‌تِکه‌ای‌اَز‌وُجودِ‌منی
دِلچَسب‌ترین‌ و غم انگیزترین اِتفاقِ‌زندگیم
همه شهرهای دنیا
در نقشه‌‌ی جغرافیا
به ‌نظرم نقطه‌های خیالی‌اند
مگر یک شهر شهری که در آن عاشقت شدم
شهری که بعد از تو وطنم شد
وسط دایره‌ی عشق تو سرگردان شد
آنقدر در پی تو دور خودم چرخیدم
????????تا توهم زدم و ورد دلم هذیان شد????



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 12 / 10

و ساعت 4:53 بعد از ظهر


سلام احسان جونم خوبی عزیزم مواظب خودت باش دوستت دارم بهترین قلبم فدای روی ماهت بشم


به سرم زده امشب بیقراری هایم را
بسپارم به دست باد
دلتنگی هایم را به آب
و غصه هایم را به آسمان به این امید که باد
حال نزارم را به تو برساند
آب پاک کند رد هرچه که دلتنگیست
و آسمان به جای تو در آغوشم بگیرد
و بعد کوله بار غم هایم که سبک شد
به اندازه ی یک قرن دلتنگی و بیداری بخوابم
نیمی از دلم را عشق فرا گرفته
و نیم دیگرش را شعر
اما تو نه عشق را میشناسی
ونه شعر را
از پشت تمام پنجره های باز و بسته
جستجویت میکنم
اما همیشه در دلم هستی
کمی از نیمه شب گذشته بود خودم را به خواب زدم چشم‌هایم را بستم اما نه خواب به سراغم می‌آمد
نه چشم‌هایم به دنبالت می‌رفت تنها خیال تو بود و
خیال تو بود و
خیال تو که تا صبح
در سیاهیِ پشت پلک‌هایم
مرا تبدیل به دلتنگ‌ترین
آدم امشب می‌کرد
برایت شعر میبافم
در این فصل
هجوم سوز و دلتنگی
با کلاف گرمِ احساسم
و با دستانِ لبریز از گلِ یاسم
یکی از زیر یکی از رو
برایت عــشق میبافم
‍ ‍ ‍ تو بویِ مه میدی
بوی مه ای که از وسط یه جنگل افرا گذشته باشه یا نه بویِ ابر از اون ابرا که واسه یه دشت خشک بارون چشم روشنی می‌بَرن گاهی بویِ نم میدی جامونده رو موهای دختری که تازه از حَمام در اومده بوی دم نوش‌هایِ گیاهی بوی یه نهرِ زلال ولی آب زلال که نداره باور کن داره اصلا تمام بوهای خوب از تنِ تو آب میخوره حتی وقتی گریه می کنم اشکام بوی تو رو میده



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 9 / 10

و ساعت 11:35 بعد از ظهر


سلام احسان جونم فرشته قلبم کاش میامدی مشهد دو ساعت برام وقت میذاشتی و حرف میزدیم دلم آروم میشد

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شــب را دوسـت دارم
برایِ غرق شدن
درخیال آغوش تویی که قشنگترین
شب بخیر دنیای منی
‍ ‍ دیشب سرم را روی بازویت نگذاشتم
تا هوایت در سرم نپیچد
خواستم بی تو بودن را تجربه کنم اما خواب مرا نبرد
شعر متولد نشد
سحر نیامد
بوسه کال ماند
آغوش نرسید
عاشقانه گم شد
لبخند یخ زد
و در تب سوختم چقدر بی تو سخت و بی لذت است دنیا حتی در خواب
لبهایت
سکویِ پروازِ بوسه است و قلبت کارخانه ی عشق
نگاهت اقیانوسِ مهر
چشمهایت دل می لرزاند
مرا با عشق
بخوان برای فتحِ آغوشت
و به وصلِ خود
دوایی کن‌ و صبورم مثل گلبرگهای نازک گلدان خیالم
هرشب از این فاصله
تنها کاری که میتوانم انجام دهم گل های سرخ گلدان کوچکی هست
که به یادت کاشته ام
نمیدانم این حجم از دلتنگی را
پای کدام گلدان خاک کنم
که گلهای سرخش پر پر نشود
عشق مالکیت نیست که تو برای من باشی
و من برای تو عشق یک همراهی زیباست اوج همدلی دو آدم همان لحظه که تمام هستی به من و تو حسادت

:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 9 / 10

و ساعت 8:52 قبل از ظهر


سلام احسان جونم خوبی عزیزم مواظب خودت باش دوستت دارم


چقدر دلم تنگ است و ای کاش
این کلمات آنقدر قدرت داشتند
که می‌توانستند
تُ را و مرا
به هم برسانند
اولین شبی که دلتنگ شدم پیش خودم گفتم میگذره تموم میشه همیشه که اینجوری دلتنگ نمیمونم شب دوم دوباره همونی اما بیشتر دلتنگی و شب سوم هم همین حرفم اینه وقتی برای اولین بار بو و مزه دلتنگی رو چشیدی دیگه برات تمومی نداره اون بو و مزه تا ابد همراهته و تنهات نمیزاره انقد دلتنگ میمونی تا پیش خودت میگی من بعدِ این میتونم ادامه بدم یا نه؟  و حتی بعضی وقتا انقدر دلتنگش میشی که میتونی از قلب و مغزت بکشی بیرون و محکم بغلش کنی جوری که دیگه دلتنگی رو حس نکنی برای چند ثانیه
و این حقیقت خیلی تلخه کسی که دلتنگه هیچ جوره نمیشه آرومش کرد جز اون شخصی یا چیزی که باعثِ دلتنگیش شده و نیست
میدونی فرقِ دوست داشتن و عاشق شدن چیه وقتی یه آدم مهربونِ و مدام بهت خوبی میکنه و همه جوره هواتو داره بهش علاقه مند میشی اما این علاقه طوری نیست که اگه یروز نبینیش دلتنگی پدرتو دربیاره فقط بخاطر خوب بودناش بهش علاقه داری اما عاشق شدن دقیقا برعکسِ دوست داشتنِ حتی اگه طرف بدترین اخلاقُ داشته باشه حتی اگه خوردت کنه و غرورتو بشکنه بازم نمیتونی دوسش نداشته باشیُ اگه حتی یک روز نبینیش یاحتی یک ساعت ازش بی خبر باشی بی قراری میکنی مدام دلتنگی میاد سراغتُ دیوونت میکنه به این میگن عشق
عشق دلبرانه ترین هدیه خداست از همان اولش انگار پر است از خبرهای خوب
شبیه دخترکِ فال فروشی که توی کوله اش پر است از شعرهای زیبا و فال های خوش هر کدام را که برداری فرقی ندارد همه اش خیر است باعشق باید پنجره را باز کرد چشم ها را بست و نفس کشید باید نفس کشید خیال دستانت که جهان عشق بی پایان رویاهاست



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 7 / 10

و ساعت 10:24 بعد از ظهر


خل وچــل????ـ بازیــات????ــ
اول????...
دیـــونــم????ـ کـــرد
بــــعــد???? عـــاشـــ????ـقــم
کــ.ـ.ــرد



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 7 / 10

و ساعت 10:24 بعد از ظهر


سلام احسان جونم خوبی عزیز دلم مواظب خودت باش بوس بروی ماهت


شبها
خیال شڪوفه‌هاے آغوشت را
با بوسه‌هایت جان ببخش
تاطلیعه‌ے خوشِ حضورت
سبز ڪند ریشه درختِ عشقمان را
بڪَذار نازِ نڪَاهت
مستی دلم را
   چندین برابر افزایش دهد
شبهادلتنگی هایم
از قابِ خیسِ نگاهم
چکه میکند
و روی آخرین رد پای مانده از تو
در کوچه ی دلم می ریزد
پلک بغضم همیشه
باز می ماند
در آرزوی دوباره دیدنت
اما چشم‌هایت
قشنگ‌اند
دیوانه‌اند
وحشی‌اند
مثل حیوانی
که از جنگلی آتش‌گرفته
زده باشد بیرون
به جـان خواهم خرید لذت نوشیدن یک چای دبش را
در ایوان عـاشقـانه هایم
خیره به چشـمان تو
در عصــری گــرم از
حضـور زمستان
که خنـک میکنـد جـانـت را
خنده های یخ دربهشت دلدار
عشق تو بارانى‌ست
‏كه وقتی من تشنه‌ام
و به او پناه مى‌برم
‏يكباره بند مى‌آيد
‏عشق تو بارانى‌ست
‏كه وقتی در خانه‌ام و تشنه نيستم
‏يكباره شروع به باريدن مى‌كند
بی تو نه امور این جهان لنگ شده
نه بین زمین و آسمان جنگ شده
نه کوه شده آب و نه دریا شده خشک
اما دلِ من برای تو تنگ شده
 ‌ ‍ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌ ‌ ‍ ‌‌‌‌شب باشد
تو بیایی لب ایوان خیال
و نسیم خنڪ شب
به موهاے تو درڪَیر شود بی‌شڪ این حادثه هر روز
قشنڪَ است اڪَر ڪه نڪَاهم
پیش چشمان تو با زلف تو
                      درڪَیر شود
عشق به تو
زیباترین اِنقلابی‌ست ڪه
هر شب در زندڪَی‌ام رخ می‌دهد و وجودم را به ڪودتاے دوست‌داشتنت
                          وا می‌دارد
تو را به اسم آب تو را به روح روشن دریا به دیدنم بیا مقابلم بنشین بگذار آفتاب
از کنار چشم‌های بی قرار من بگذرد



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 7 / 10

و ساعت 11:34 قبل از ظهر


عشق بهترین من دوستت دارم

دوستت دارم

نمی‌خواهم تو را به خاطرات دور پیوند دهم

به حافظه قطارهای مسافری

تو آخرین قطاری هستی که شبانه‌روز

بر رگهای دستانم سفر می‌کند

تو آخرین قطار من

من آخرین ایستگاه تو

 

دوستت دارم

نمی‌خواهم تو را به آب پیوند دهم

یا به باد

به تاریخ‌های هجری و میلادی

به جذر و مد دریا

ساعات کسوف و خسوف

و مهم نیست ایستگاه‌های هواشناسی

یا خطوط فنجان‌های قهوه چه می‌گویند

چشمان تو به تنهایی پیامبر گونه منند

مسئول شادی جهان !

 

#نزارقبانی

 

@Textmatn3



:: برچسب‌ها: حافظ ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 5 / 10

و ساعت 11:1 بعد از ظهر


سلام احسان جونم فدای روی ماهت دوستت دارم شبت خوش بوس به صورت ماهت


‌‌‌‌ ‌ ‌‌دلم از جام چشمانت
     میِ جانانه می‌خواهد
چنان مستی طلب دارد
     ڪه صد پیمانه می‌خواهد
نشسته عطر دستانت
        به روے یاس ایوانم
تنِ ڪَلدان شب بو هم
        تو را در خانه
‌ ‌ ‍ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌ ‌میخواهد



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 5 / 10

و ساعت 11:0 بعد از ظهر


سلام احسان جونم خوبی چشمات غم داره الهی من فدات بشم رفتی رستوران برادرزاده ات الهی من قربونت بشم

شب به شب
شیرینی دوست داشتنت را
می چشم از لبان باد
دلبرانه های نگاهت
اکران عاشقیست
خیره ام که می شوی
کار شعر از مطلع به جنون می کشد
کاش فصل پنجمی هم بود
اسمش را می گذاشتیم
فصلِ عاشقی
و من صدایت را می پوشیدم
چشمانت را گوشه ی جیبم می گذاشتم
و می اندوختم حسِ خوبِ بودنت را در قلبم
در آغوشم بگیر
تا شب را برایت
معنی کنم
دوستت دارم را
آهسته بگو
آرام آرام
نرم نرم
می خواهم عشق به خوردِ جانم برود
و چه احساس
نجیبی ست
که با دیدن تو
طلب عشق
زِ بیگانه ندارم هرگز
من زیباترین دختر جهان میشوم
نگاهم که میکنی
بهترین شاعرِ تاریخ میشوم
واژه‌هایم را که از بر میکنی
بهترین میشوم وقتی تو با منی و
خوشبخت‌ترین میشوم
هربار که مرا ببوسی
كاش میشد جزئی کوچک از تو باشم
به اندازه‌یِ تکه کاغذی که رویش
شعری از شاملو نوشته باشی
و يا عطری تلخ بر یقه‌یِ پیراهنت
عكسی غبار گرفته در آلبومی قديمی
و یا تنها خاطره‌ای دور
از یک حادثه‌یِ شيرين
من فقط ميخواستم
جزئی ناچیز از تو باشم
حتی اگر هیچوقت دیده نمی شدم
جایَت کنارم خالیست
مثلِ نبات کنارِ چای
مثلِ گلپر رویِ انار
مثلِ بویِ نم وقتِ باریدنِ باران
مثلِ برگ‌هایِ طلایی در پاییز
همینقدر ساده
همینقدر مهم
همینقدر حیاتی



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 4 / 10

و ساعت 10:54 بعد از ظهر


سلام احسان جونم خوبی عزیزم چه خبر از آقای یراحی حالشون خوبی انشاالله که روانشون آسیب ندیده باشد سخته

دعوتت کرده ام به عشق
ميزبان لبخندهايم
شب نشينی چشمانم
اين جا معرکه ای گرفته دوست داشتن
ميان احرام دستانت
پا بوس غزل های دلدادگی مان
در مهتاب آغوشت
پیراهن احساسم را کنار بزن
بوسه بوسه عشق بنوشانم
از جام لبهایت،
و ملودی جانت را به
تارهای تنم پیوند بزن
و اگر تمام تنم بوسه میشد
و تمام تنت لب
شاید، میتوانستم ببوسمت
ودریغ از لبان ناتوان من
و ابدیتی که توئی
از یک بوسه هزار باغ گل میشکفد
هزار دریا
هزار رود
و هزار پرنده آواز میخوانند
از یک بوسه
هزار دریچه باز میشود
و هزار افق
اگر آن بوسه از لبان تو باشد
و اگر آن بوسه بر لبان تو باشد
و اگر آن بوسه از آن من باشد
دلم میخواد بینِ شب‌ها و روزهات
بینِ دست‌ها و نفس‌هات
بینِ بوس‌ها و لب‌هات
چنان سرگردان شوم که
نفهمم دنیا کدام طرف
می‌چرخد
????یارم به یڪ لا پیرهن
خوابیـده زیرِ نسترن
ترسم ڪه بوے نسترن
مست‌ست و هشیارش ڪند
اے آفتاب آهسته نِه
پا در حــریمِ یارِ من
ترسم صداے پاے تو
خواب‌ست و بیـدارش ڪند
بچسب به من
مثل دیدار ‌دانه انگور ‌با لب
آن هم وسط تماشایِ فیلم های پر از بوسه



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 4 / 10

و ساعت 6:17 قبل از ظهر


سلام احسان قشنگ و توپولی باز شدی فدات بشم مواظب خودت باش الهی من فدای استوری ترکی ات بشم بوس به عشقم


هر شب دوست داشتنت را بغض ميكنم حسرت نداشتنت از چشمانم چكه ميكند‌ درياى غم در دلم طوفان ميشود و چيزى كه از من به جا مى ماند ويرانه ايست از جنس تاوان تاوان دوست داشتن تو
دوست داشتن قانونِ خاصی
نمیخواهد
آنچنان پیچیده نیست
که نتوانی برایِ دلت
توضیح بدهی همان که یک نفر می آید
که دلت را مالامالِ
دوست داشتن میکند.
حرفهایش با همه فرق میکند
و حرفهایش روحت
را گرم میکند.
و چشم هایش آشناترین
واقعه‌یِ زندگی ات میشود
همان که میتوانی با او
سالها حرف بزنی و کلمه
و جمله ها و داستان ها
تمام نشوند‌
که دوست داشتنش
دلت را زخمی نمیکند و
روحت را دلگیر یعنی انتخابت قشنگ ترین
تصمیمِ روزگارت است
من از عمیق ترین نقطه قلبم دوستت دارم عمیق ترین نقطه قلب میدونی کجاست اونجایی که هیچکسی برام شبیه تو نیست اونجاییکه رویایی که با تو ساختم و با هیچکس دیگه ای نمی تونم تکرار کنم اونجایی که راجبت با هیچکس به جز خدا حرف نمیزنم اونجایی که نه شبیه تو و نه بهتر از تورو میخوام،
فقط بودن تورو میخوام ♡
عاشق که می‌شوی 
تمام جهان نشانی از معشوقت دارند
یک موسیقی زیبا
یک فنجان قهوه‌ی تلخ 
یک خیابان خلوت و ساکت  
جهان عاشقی زیباست، 
آنقدر زیباست 
که آواره شدنش هم زیباست 
مردن در عاشقی هم زیباست



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 3 / 10

و ساعت 6:42 قبل از ظهر


فال دوم شب یلدا

راهیست راهِ عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند، چاره نیست
هر گَه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کارِ خیر حاجتِ هیچ استخاره نیست
ما را ز منعِ عقل مترسان و می بیار
کان شِحنه در ولایتِ ما هیچ کاره نیست
از چشم خود بپرس که ما را که می‌کُشد؟
جانا گناهِ طالع و جرمِ ستاره نیست
او را به چشمِ پاک توان دید چون هلال
هر دیده جایِ جلوهٔ آن ماه پاره نیست
فرصت شمر طریقهٔ رندی که این نشان
چون راهِ گنج بر همه کس آشکاره نیست
نگرفت در تو گریهٔ حافظ به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگِ خاره نیست



:: برچسب‌ها: حافظ ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 3 / 10

و ساعت 6:40 قبل از ظهر


یلدا دلهره‌ی
پلک‌های من است
که خواب تو را
بیدار می‌کند
تا رویای‌حضورت
قصه‌ی پرنیان صبح را
در شب یلدایی موهایم زمزمه کند
سانسور ميكنم خودم را
اما بگذار نگاهم روی تنت عاشقانه مکث کند
و انگشتانم از تنت زیباترین شعر جهان را بنویسد
بگذار خودم را
در کتاب خیال آغوشت پنهان کنم
و روی جلد تمام کتاب ها
بنویسم
زندگی یعنی آغوش تو
که چاپ دوم ندارد
زمستان است و
چشم کوچه از انتظارت سپید
پرنده ی مهاجرم بگو با کدام برف
می نشینی
بر شاخسار تنهایی ام
دلواپس سرما نباش اینجا از هیزم دل
آتشی برایت روشن کرده ام
خیال عطر تنت
کنار بوی موهایت
آذوقه این زمستان سرد و خشک آغوشت ‌واژه واژهِ شعرهای مرا گرم می کند
دوست داشتن تو چاشنی این روزهای زمستانی ست
عجیب تو را بی دلیل دوست دارم
نمیدانم
شب های بی تو چه دارد
که مرا تا قعر غم می برد و بیخوابی امانم را می برد
اما می دانم که
تنهایی بعد از تو تنهایی قبل از تو نمی شود فرقش قابل بیان نیست
باید باشی و ببینی
از خیال تو پرم
و گس لب‌هایت همان نفسی است که کشیدم
آنکه اول بار تو را کشید
خیره ماند و درماند
ما
حسرت اوییم بوسیدن تو را
به پوچی این هتل‌ها
کافه‌ها
ساحل‌ها
اگر تو نبودی
اگر تو نباشی
دریا غرق می‌شود در رگ‌هایم
????????????
هیچ شرابی گوارا نمی‌شود
مگر انسانی مجنون که
انگورش را پرورش دهد
انسانی خردمند که از آن مراقبت کند
شاعری درخشان که آن را درست کند
و عاشقی که آن را بنوشد



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 3 / 10

و ساعت 6:39 قبل از ظهر


تو روشنایی زندگی منی باقی عمرم هستی یلدایت مبارک

بنال بلبل اگر با مَنَت سرِ یاریست
که ما دو عاشق زاریم و کارِ ما زاریست
در آن زمین که نسیمی وزد ز طُرِّهٔ دوست
چه جایِ دم زدنِ نافه‌های تاتاریست
بیار باده که رنگین کنیم جامهٔ زرق
که مستِ جامِ غروریم و نام هشیاریست
خیالِ زلفِ تو پختن نه کارِ هر خامیست
که زیرِ سلسله رفتن طریقِ عیّاریست
لطیفه‌ایست نهانی که عشق از او خیزد
که نام آن نه لبِ لعل و خطِ زنگاریست
جمالِ شخص، نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در این کار و بارِ دلداریست
قلندرانِ حقیقت به نیم جو نخرند
قبایِ اطلس آن کس که از هنر عاریست
بر آستان تو مشکل توان رسید آری
عروج بر فلکِ سروری به دشواریست
سحر کرشمهٔ چشمت به خواب می‌دیدم
زهی مراتب خوابی که بِه ز بیداریست
دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ
که رستگاریِ جاوید در کم آزاریست
????( حافظ جان شیرازی )????
یلدایتان مبارک ????
????فال حافظ ۱۴۰۲ ????



:: برچسب‌ها: حافظ ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 1 / 10

و ساعت 1:11 قبل از ظهر


سلام احسان جونم خوبی عزیز دلم یلدایت مبارک یار جونم عزیزترینم دوستت دارم


انارها را برایت دانه کرده ام
بیا تا امشب یک دقیقه بیشتر با تو عاشقی کنم
و به پاسِ هر ثانیه اش شصت بار بیشتر تو را ببوسم
نکند نیایی که امشب یک دقیقه بیشتر از شب های قبل دلم برایت تنگ میشود
فرق بین یلدا و شبهای دیگر
میدانی چیست یک دقیقه بیشتر ندارمت
مبارک باشد این نبودن طولانی
انار است و
من و هندوانه و برف
و نیم رخ حافظ پشت پنجره ام
زلف آشفته خوی کرده مست اما نمی خندد شب یلدا انار است و من و هندوانه و برف و لحظه ی بی دریغ فالی از حافظ
از در صدای مشت می آید
باز می کنم حافظ آمده است
خوی کرده مست نمی خندد
یلدا را دیگر منتظر نگذار
کلِ پاییز را منتظرِ آمدنت بوده ام قولِ آمدنت را به یلدا دادم
میدانم که صبور است میتوانم کلِ شب را تا صبح منتظر باشم
تا برگردی
من شب های عاشقی را
بلند و طولانی دوست دارم
و بوسه ها را
شیرین و سرخ
شمرده و دانه دانه
شبیه انار
پس قرارمان باشد شب یلدا
می‌خواهم کمی بیشتر
دوستت داشته باشم
جایی برای من کنار بگذار
در یلدای امسالت
در فالِ حافظت
پاییز که گذشت
جایی برای من کنار بگذار
در تقویم امسالت
یلدا
دوست داشتَن توست در دِلم همانقدر طولانی همانقدر تَمام نشدنی
با بغض هایم قصه می‌سازم
شاید که قسمت هم در این باشد
یلدای من همرنگِ چشمانت
یلدا برایت بهترین باشد
تو همچو نفسی هستی که در جانم
همان سویی هستی که در چشمم
همان تپشی هستی که در قلبم
و همان فکری هستی
که در سرم جریان دارد
محبوب من به هرچه بیندیشم به تو فکر می‌کنم
به هرچه می‌نگرم تو را می‌بینم
داشتم فکر میکردم
یعنے میشود آنقدر دوستم داشته باشے
که روزے اگر دخترے داشتے
نامِ مرا رویش بگذارے
هے صدایش کنے هے بخندد
و این سوےِ دنیا
دلِ من قنج برود
از چیزے که نمیدانم چیست
تو قشنگ ترین رویای عاشقانه‌های منی
درست مثل رویایی
که هر صبح از زیر پلکهایم عاشقانه
پر می‌کشد
و شانه‌هایم
ساعتها
عطر موهای تو را می‌دهد



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 1 / 10

و ساعت 1:7 قبل از ظهر


سلام احسان جونم فدای روی ماهت پیشاپیش یلدایت مبارک عشقم به بلندای یلدا طولانیست دوستت دارم رنج بزرگم


شب
ڪہ می‌شـود
تمـام بی‌قــرارے‌ها سـراغت را می‌ڪَیرند
تمـام ڪمبـودها حس می‌شوند و
تمـام دلتنڪَی‌ها مشـت بہ مشـت
در سَــرت ڪوبیده می‌شونـد
شب ڪہ می‌شود تمـام نبـودنت
درتمـام وجـودم فریاد می‌ڪند
نہ انگور مے خواهم و
نہ شراب
همین ڪہ با پیراهنی سبز بغلم ڪنے
و شعرهایم را
دور تنت بپیچی
غزل هایم گل مے ڪنند
و من مست آغوشت مے شوم
و تمامِ آرامشِ دنيا برایِ من ميشود هر چه حسِ خوب حالِ خوب در دنيا هست به سراغم می آيد با رويایِ اينكه شبی
در كنارِ تو
در آغوشِ تو با نوازشِ دستان تو به خواب بروم
ميخوابم
بیخیال تو شدم
سبک آزاد رها مثل پیراهن بی گیره
روی بند می رقصیدم در باد ناگهان
دستی گره زد مرا
به بند خیال تو و من ماندم
حجم وسیع دلتنگی
و گرهی که به دستان تو باز خواهد شد کاش باد مرا می برد
و کاش ندانى
تمام این سال ها
مرگبارترین فصل‌ها پاییز بوده است
که با خیال تو
رو به جاده ی شمال که میروم
نه عطرِ دریا سرشار ترم می‌‌کند
نه بوییدن ساقه‌های برنج عاشق ترم
نه اندوهِ پر ابهتِ سبزِ جنگل ، شاعر ترم
و کاش هرگز ندانی
مشقتِ شب‌های بی‌ تو را مانوس شدن
مرگی ‌ست هزار باره
محو شدنی غم انگیز
آرام آرام
بی‌ امان
و هزار باره
خوش بحالِ هر کسی
دلتنگ و بی تابش تویی برگ‌هایِ دفترم
یک دهکده انگور شد
هر غزل که می‌سرایم خوشه‌یِ نابش تویی
????روزی برای عشق به دریا زد این دلم????
هرچند برنگشت پس از آن به ساحلم
جز خواب یا سراب نبود آن خیالِ خام
دل بسته ام هنوز به رویای باطلم
یک راه دور فاصله دارم من از خودم
انگار سالهاست که از خویش غافلم
هر وقت حرف می زنم از زخم کهنه ام
جز یک سکوتِ تلخ نشد هیچ حاصلم
من خواهشی محال ندارم به غیر از این
گاهی فقط کمی بنشیند مقابلم????
????????????



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 29 / 9

و ساعت 10:47 بعد از ظهر


‍ به حرمت کدام عشق مرا جواب میکنی؟

به خاطر  کدام  دل  مرا  کباب  میکنی؟

 

 

که آمده به خلوتت شدم غریبه ی غریب

به جای تو چرا شما  مرا خطاب  میکنی؟

 

 

هزار  نقشه  بر  سَرَم کنار عشق  تو  ولی

تمام  نقشه ی  مرا به شب بر آب میکنی

 

 

چه آمده به قلب تو چه زود بی وفاشدی

برای   ردّ شدن   ز  من چرا  شتاب میکنی؟

 

تو رفته ای ویاد تو هنوز مانده است به جا

به خاطرات  تلخ  عمر  مرا  عذاب  میکنی

 

 

تمام خواهشم همین دگر به خواب من نیا

که  کلبه ی  خرابه  را  ز  غم خراب میکنی

 

 

سوال ِاین سنگ صبور زتو فقط همین وبس

به خلوتت خدا را چطور به خواب میکنی؟؟؟

 

 



:: برچسب‌ها: شعر ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 28 / 9

و ساعت 10:43 بعد از ظهر


پروانه اگر در.. 

ره  عشق

 بال و پر افڪند 

 من بال ڪه هیچ ...

 جان ودلی  باختم  آنجا ،

 

 راحم_تبریزے



:: برچسب‌ها: مولانا ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 28 / 9

و ساعت 10:42 بعد از ظهر


دل ببـر دیـوانه کن ، اما مسوزان سینه ای 

دل شکستن های ما پیگرد دارد خوبِ من

 

مهربـانی کن کـه بعـد از رفتنت عنوان کنم

لحظه های بی تو بودن درد دارد خوبِ من

 

زنده ام قدرم ندانستی چه سودم بعدِ مرگ

گفتـنِ ایـن واژه ی  برگـرد دارد خوبِ من

 

از صـدای پـای عابـرها شنیـدم نیمه شب

کوچـه ها ماننـدِ ما شبگرد دارد خوبِ من

 

صبر هم دلخسته از صبرِ تو شد سنگِ صبور

دور و بر بس مردمِ خونسرد دارد خوبِ من



:: برچسب‌ها: شعر ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 28 / 9

و ساعت 10:42 بعد از ظهر



.:: Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by cheshmanabi ::.
.:: Design By :
wWw.loxblog.Com ::.




................................................ النازپوراسماعیلی ............................................. به صفحه اینستاگرام نقاشی ایرانی من بپیوندید: INSTAGRAM_IRANIAN1PAINTING ............................................. به صفحه اینستاگرام آشپزی من بپیوندید ... lnstagram- cheshmanabi ............................................... https://instagram.com/shayda_wear?igshid=10z6vflya9ey6 مزون مانتوی اینجانب دراینستاگرام عضو شوید ممنون




الناز پوراسماعیلی
















حافظ , دلنوشته غم فراق , دلنوشته لحظه قرار عاشقی , دلنوشته فراق , سهراب سپهری , مولانا , شعر , سخنان بزرگان , دلنوشته چشمان بی فروغ , آشپزی 2 الناز , جک , آشپزی الناز , دلنوشته غم فراق , مینیاتور , صنایع دستی ,




»تعداد بازديدها:
»کاربر: Admin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 80
بازدید دیروز : 146
بازدید هفته : 2689
بازدید ماه : 6216
بازدید کل : 776708
تعداد مطالب : 24293
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


ستاره امید

<-PostTitle->

<-PostContent->

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
[ <-PostDate-> ] [ <-PostTime-> ] [ <-PostAuthor-> ]
[ ]
................................. ???????????????? ...........................

دانلود آهنگ
.............................

دانلود آهنگ
.................................

دانلود آهنگ
....................................

دانلود آهنگ
....................................

دانلود آهنگ
........................................

دانلود آهنگ
...........................................

دانلود آهنگ
.........................................

دانلود آهنگ
...........................................